شاهدان سبز
اينجا شاهدان عيني از جنبش سبز و روند مقاومت مردمي مي گويند
۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه
۱۳۹۰ دی ۶, سهشنبه
يلدايي متفاوت با...! / نوشته اي از امير صالحي
يادداشت زير، مشاهدات يك جوان باذوق ايراني از معجزه دوستي ايرانيان در شب يلداست. شبي كه باز هم سبز بودن يك ملت را در زمستاني ترين شب سال نمايان ساخت. اين دوستي و همدلي، پيام اصلي سبز بودن ماست. به عنوان برگي از خاطرات يلداي نود، يادداشت «امير صالحي» عزيز را در وبلاگ شاهدان سبز مي خوانيد.
يلدايي متفاوت با ...!
نوشته اي از امير صالحي
نشستن روبروی جعبه زمانخوار و انگشت کوبیدن بر صفحه نامتقارن صدوچند کلیده ، و از تنگ غروب تا سپیده صبح پشت در نگه داشتن خواب ناز، تجربه جدیدی نیست ، مخصوصا برای نسل من که سالها بعد از دنیا ، با جادوی ارتباطات و دنیای بی مرز اینترنت آشنا شد . زندگی مجازی ما و بازی در کوچه های تنگِ چیزغریبی که "پهنای باند " خوانده میشد - و هرگز این واژه "پهنا" برای ما تاویل نشد - عادتمان داده به شب نشینی های دلخواه ، به اجبار سرعتی نزدیک به عقل و قیمتی در وسع جیبِ بی سهمِ ما از خاک طلا خیزمان . هرچند که هرگز با اعصاب آرام از این نشیمنگاه آشنا راهی بستر آرامش نزدیک به صبحمان نشدیم ، ولی باز شاکریم که لااقل میدانی برای ما هم یافت شد که نشان دهیم واقعا " دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد " و شاید نه معجزه های مسیح و موسی را، که لااقل ایوب را حریفیم .
"گپ ها" و" گپ وار"های ما هم - شما بخوانید چَت – از سالها پیش شروع شده بود . تقریبا از وقتی که فهمیدیم برای آن چیز خوبی که فقط در قصه های قدیمی - که هنوز می توانستند از زیر تیغ سانسور، نیمه جان به ما برسند – حلال و مشروع است و بعضی ها آن را ، رویم به دیوار ، گلاب به رویتان ، "عشق" می نامند ، نیاز به هم صحبت شدن و آشنا شدن هم هست . خلاصه اینکه برای جوانی کردن و جوان شدن ، به دوستهای مجازی و دوستی های مجازی پناه برده بودیم که خدای ناکرده خیابانهای ام القراء را به قدمهای آلوده به مهر موجودات زمینیمان ، مثل هوایش ، کثیف نکنیم . و اصولا نوازش کردن را با دست کشیدن بر سر کیبوردمان یاد گرفتیم و تمرین کردیم . باز هم شکر . از این یکی هم یاد گرفتیم تخیلاتمان را قوی کنیم و از پشت یک " پی ام " مزین به صورتکی رقصان ، یک دنیا محبت را ببینیم .
"یلدا" هم که کلا چیز غریبی نیست . شبی است که طولانی است ، تاریک است ، سرد است و مجبوری به احترام بزرگترها انقدر هندوانه بخوری ، که مسیر موال - این بار واقعا گلاب به رویتان – آشناترین راه زندگیتان شود . و البته انصافا یکی از زیباترین شبهای طول سال می شود ، وقتی با شوخی ها و جوکهای خانوادگی ودرجمعی صمیمی و دوستانه ، از نیمه میگذرد تا به " حافظ " برسد .
اصلا با این توصیف کل زندگی ما چیزی است شبیه همین " یلدا " . نه که فکر کنید حسودی می کنیم به آنها که دوره آن خدا بیامرز را چشیده اند ، به ولله نه . ولی از روز تولدمان همه اش شب بود و سرما وبرنامه ها و ویژه برنامه های ردیف شده ، برای آشنایی با راه خرافات وعصاره های هضم نشده مخیله مثلا علما . ما هم همه اش جوک گفته ایم و خندیده ایم و به هر بهانه ای خوش بوده ایم وبی منت "گذرانده ایم " .
اصلا با این توصیف کل زندگی ما چیزی است شبیه همین " یلدا " . نه که فکر کنید حسودی می کنیم به آنها که دوره آن خدا بیامرز را چشیده اند ، به ولله نه . ولی از روز تولدمان همه اش شب بود و سرما وبرنامه ها و ویژه برنامه های ردیف شده ، برای آشنایی با راه خرافات وعصاره های هضم نشده مخیله مثلا علما . ما هم همه اش جوک گفته ایم و خندیده ایم و به هر بهانه ای خوش بوده ایم وبی منت "گذرانده ایم " .
"داد" را در سینما شناختیم . نامش من را یاد " کانی مانگا " می اندازد . و البته " بازمانده " اش به ، گمانم ماندگارتر بود . البته سیف اله بود و خدایش رحمت کند . من که از سینما چیز زیادی سر در نمی آورم ولی می گویند سینمای ایران وامدار او است . و در دوره معاونتش بر امور سینمایی وزارت ارشاد ، جانی تازه گرفت .
بابکشان را نه خیلی دور ، در همین نزدیکی شناختم . در وبگردی هایم . نمی دانم شاید هم چیزی ازاو در "عصر آزادگان" و "جامعه" – که زیاد می خواندمشان - خوانده باشم ولی انصافا یادم نمی آید . وبلاگ نویس پر مخاطبی بود و در جریان انتخابات 88 بسیار فعال . بعد از آن هم فعال بود . البته اول وبلاگش فیلتر شد و بعد هم خودش در به در. اول در وطنِ خودش ، غریبی را تمرین کرد ، بعد در غربت ، آشنای ما شد . پای ثابت برنامه های تفسیر خبر بودم ، وقتی بابک داد مهمانش بود ، چه تلفنی و از جایی نا معلوم و چه سرما خورده و در پاریس . وبلاگش را هم در این دو سال دائم می خواندم . گاهی نوشته هایش بسیار دلنشین است . و در این میان داستانش از هم صحبتی با "پدر مهدی " - که قربانی تجاوز بود ، بعد از انتخابات – یک جای دم دستی در دلم نشسته .
القصه ، معجونی از این آشناهای قدیمی را ، شبی با ابتکار بابک عزیز ، تجربه کردیم . جای آنها که نبودند خالی . خوش گذشت . یلدایی بود جدید و تجربه نشده . دوستانی دعوت بودند که بی شرمندگی از واژه ، " باحال " بودند . من که نفهمیدم چطور ، بی هوا ساعت 4 صبح شد . ( آنقدر خوش گذشت که یادم رفت ماشینم را پس بگیرم از دوستان . ولی امیدوارم جایش امن باشد و در نبود من همان جلوی برگه فیسبوک بابک پارکش کرده باشند . جای امنی دور از جریمه های جدیدا سنگین تر شده ..)
جدید بودن این یلدا نه به شب بیداریش بود ونه به جوکهای دوستان با قهرمانی بلامنازع حضرت نمیرالمومنین ، و نه حتی به مجازی بودنش ...
راستش حلقه های شاد دوستانه – حتی مجازیش و شاید بیشتر مجازیش – را بارها تجربه کرده بودم ، ولی هرگز به خاطر ندارم در این حلقه ها ، دانه زنجیری هم بوده باشد که نام آشنایی و به تبع آن صدایی در بین صداها داشته باشد . این سوال همواره با من بوده که آخر اینها که حرف از " مردم" و دم از "حرف مردم" می زنند ، کِی و کجا با مردم نشسته اند و از آنان شنیده اند ؟ مگر من و این همه آشنا و فامیلم " مردم " نیستیم که هیچ وقت در هیچ دوره ای جواب سلامی هم از یکی از این "صداهای مردمی" نشنیده ایم و هرگز برخورد نزدیکی با هیچ کدامشان نداشته ایم ؟ ( البته به جز پدرم که افتخار تصادف کردن با ماشین ولیعهد هم در رزومه انقلابی گریش دارد !!! )
اصولا هر وقت چهره ای را در قاب جادوئی تلویزیون می بینم ، با خودم فکر میکنم آیا "اینها" هم مثل "ما" زندگی میکنند ؟ شیرینی ناپلئونی را با همه مصیبتش می خورند ؟ تخمه ژاپونی می شکنند ؟ به جوکها می خندند ؟ پیژامه راه راه پلاک سیاسی می پوشند ؟
و همه معجزه " بابک داد " ، برای من در همین بود . که یلدای جدیدی را ، نه بعد از سی و چند سال که به گمانم بعد از یک عمر سلطنت میترا بر این شب ، به "من" و" شبیه من ها" ، هدیه داد . و شاید به همین دلیل ، فردای آخرین یلدایم ، روز دیدنی تری بود .
حالا گستره آرزوهایم برای ایران فردا هم وسیع تر شده . حالا می خواهم که سیاسیون و فعالین فردای آزاد سرزمینم ، همین قدر به من نزدیک باشند . فیلم خرید کردن اوباما برای کریسمس را از تلویزیون صدای آمریکا دیدم . حالا می خواهم که رئیس جمهور ایران من هم در فروشگاههای شلوغ شب عید ، بدون کت و شلوار رسمی ، سر خرید یک عروسک ، چانه بزند ، بدون اینکه این کارش محبت بزرگی در حق هموطنانم باشد .
حالا به فردای ایران با " داد " ها ، که می دانم در پس اینهمه " بیداد" های یلدایی ، در همین نزدیکی هاست ، امیدوار ترم . حالا وقتی " داد " از " مردم " حرف می زند ، می دانم منظورش "من" هم هستم .
حالا خود را شهروند ایران فردا می دانم . شهروندی که حقوقش با شناخته شده ها فرقی نمی کند و می داند " مهدی" هم اگر بیشتر از پروتکل تعیین شده کامنت بگذارد ، از طرف برو بچه های تیم " مارک زاکربرگ " بلاک میشود ... فقط ای کاش از این " داد " ها بیشتر شوند . با آرزوی دیدار فردایی روشن ، در پایان این یلدای تاریکِ همسن خودم .
امیر صالحی
امیر صالحی
۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه
سبزهای مذهبی و استبداد مضاعف / نوشته كيانوش ف ايرواني
سبزهای مذهبی و استبداد مضاعف
استبداد، خودکامگی یا دیکتاتوری در ایران تازگی ندارد. از خودکامگی شاهان وشاهزادگان قدیم که هر چه میلشان میکشید فرمان میدادند تا دیکتاتوری "مدرن" و "توسعه گرا" ، ایرانیان با استبداد بزرگ شده اند. پهلوی اول هم "تجددگرا" بود وهم "سکولار"، اما به زور کودتا به تخت شاهی نشست و با نظام مشروطه آن کرد که میدانیم، و پهلوی دوم نیز با کودتائی دیگر، نخست وزیر وطن پرست و منتخب مردم را خلع و تا آخر عمر به حصر خانگی محکوم کرد و با ملی گرایان، نهضت اسلامی و احزاب چپ هم باز آن کرد که میدانیم .
استبدادی که "دین و دولت" را در هم تلفیق میکند، از آن جهت که دین و ایمان مردم را که برایشان مقدس است، به خدمت سلطه گری خود میگیرد و دیر یا زود مدعی نظام الهی میشود، مطمئنا خطرناکترین و ریشه دوان ترین نوع دیکتاتوریست. اما در این روزهای حیاتی که جنبش سبز در مقابل نظامی که قرار بود مردم سالاری دینی باشد و دیکتاتوری مذهبی از آب درآمد، قد علم کرده و بحث سکولاریسم و جدائی "دین" و "دولت" داغ شده است، بد نیست به بعضی از مخالفان جمهوری اسلامی، که سکولاریسم را به خودی خود دوا ی درد دیکتاتوری معرفی میکنند یادآور شویم که اکثر نظامهای دیکتاتوری درجهان (لااقل در قرن اخیر) اصلا به دین و نهادهای دینی وابستگی نداشتند. مگر دیکتاتورهای اتحاد جماهیر شوروی در لهستان یا آسیای میانه و قفقاز که مردم و عقاید مخالف با خود را به سخت ترین شکل سرکوب میکردند "سکولار" نبودند؟ میتوان گفت که این نظام ها با ایدئولوژی جای خالی دین را پر کرده بودند. ولی دور و بر خودمان، آیا دو نظام دیکتاتوری حافظ الاسد و صدام حسین ایدئولوژیک بودند که برای حفظ قدرت خود، احزاب چپ و راست و اسلامی را و دومی کردها و شیعیان را با آن شدت سرکوب کردند؟
در آغاز جنگ ایران و عراق، حزب سوسیالیست فرانسه تازه به قدرت رسیده بود و طبق قانون داخلی حزب دولت سوسیالیست نمی بایست به کشوری که شروع کننده ی جنگ است اسلحه میفروخت، ولی با تاکید بر "لائیک" بودن نظام عراق (بر خلاف جمهوری اسلامی ) خود را از این قید آزاد کرد!
سکولار بودن نظام، به معنی استقلال دولت از نهادهای دینی تضمینی برای دمکراسی نیست.
از طرف دیگربرخی ازروشنفکران با بینشی ناسازگار با اصول دموکراتیک وگاه با شناختی محدود ازفلسفه وتاریخ "سکولاریسم" یا "لائیسیته" در کشورهای غربی، این دو مفهوم را (که دقیقا نیز به یک معنی نیستند ) مترادف با حذف دین و دینداران از سیاست و روابط و تعاملات سیاسی اجتمائی معرفی میکنند.در صورتیکه در جوامع دموکراتیک سکولار، جدایی "کلیسا و دولت" نه به معنای تقابل بلکه به معنای استقلال دو نهاد "دین" و"دولت" از یکدیگر است؛ به این معنی که اعتقادات مذهبی و اعتقادی شهروندان خارج از حیطه ی دخالت دولت قرار میگیرد. همچنین استقلال نهادهای دولتی از دین، به آن معنا نیست که دینداران به نام دینشان درجامعه فعالیت نکنند، یا احزاب و تشکیلات مدنی (دینی، یا غیر دینی) به وجود نیاورند. نظام دموکراتیک سکولار ملزم به احترام به کنوانسیونهای حقوق بشر است، و دفاع از آزادی دین ، آزادی وجدان، آزادی بیان و آزادی مراسم مذهبی و فرهنگی و تجمعات سیاسی جامعه ی مدنی را شامل میشود.
از "انقلاب ملکوتی" تا جدایی "دین و دولت"
از همان آغاز انقلاب فرصت طلبانی که نه به اسلام چندان عقیده داشتند و نه به انقلاب بسیاری از مسؤلیت های کلیدی را در جمهوری اسلامی بدست گرفته بودند ولی یکی از پایه های نظام که دوام آن را تضمین میکرد جمعیت کثیر حامیان مذهبی انقلاب بود و شهدا و قهرمانان انقلاب و جنگ که اکثرا از همین جمعیت بودند. هرچند اختلاف و رقابت شدید بین گروههای گوناگونی که بعدا خود را اصول گرا نامیدند و آنها که به اصلاح طلب معروف شدند از زمان جنگ آغاز شده بود و در دهه ی ۷۰ اوج گرفت ولی نظام تصور نمیکرد که روزی بنیادی ترین انتقادها و شدیدترین اعتراضات از طرف نسل جدید متعلق به اسلامی ترین و انقلابی ترین بخش جامعه شکل بگیرد.
پس از ۳۰ سال، با بلائی که نظام به نام اسلام بر سر ایرانیان آورد، ایدئولوژی اسلامی که در دنیا غوغا کرد دیگر خریدار ندارد و بجای جذب دفع میکند؛ از "انقلاب ملکوتی" هم دیگر نمیتوان حماسه ساخت چون بزرگانش را بی آبرو و شهیدانش را فراموش و قهرمانانش را زندانی و تبعیدی کرده اند؛ اصولش را نیز همان کسانی که "شرعا" و قانونا وظیفه ی حفاظتش را دارند هر روز پایمال میکنند . نتیجه اینکه پر طرفدارترین مراجع تقلید، روشنفکران، نخبگان و دانشجویان متعلق یا وابسته به قشر مذهبی، که مایه ی افتخار جمهوری اسلامی بودند نیز به نظام پشت کرده اند و مرگ یا حبس و شکنجه را به سازش و سکوت ترجیح میدهند.
سبزهای مذهبی شکل ونوع استبداد، ظلم و فساد جمهوری اسلامی را معلول قرائت ابزاری دین توسط قدرتمندان برای حفظ قدرت، و به همین دلیل انحرافی و بر خلاف اصول دین و ایمان اسلام میدانند. اگر سبزهای غیر مذهبی جدائی "دین و دولت" را برای رهائی قانون، سیاست و سیاستگزاری از سیطره ی استبداد دین میخواهند، جمعیت کثیری از مذهبی های سبز پس از ۳۰ سال تجربه ی حکومت ولایی، تلفیق دین و حکومت را عامل "استبداد مضاعف" سیاسی و مذهبی میدانند ؛ و جدائی این دو نهاد را به عنوان پاد زهری موثر هم برای مقابله با حکومت "زر و زور و تزویر" و هم برای تضمین دوام اصول و ارزشهای دینی طلب میکنند.
سالهاست که اندیشمندان مذهبی محتاطانه و غیر علنی خطر تلفیق دین و حکومتی را به جامعه دینی هشدار میدهند ولی جدائی دین از حکومت به عنوان یک مطالبه ی سیاسی پیش از خرداد ۸۸ قابل تصور نبود. آنچه پس از انتخابات گذشت در عوض رنج و دردی که به مردم تحمیل کرد موجب پختگی و تقویت جنبش سبزو نزدیکی گروه های سیاسی گوناگون مذهبی و غیر مذهبی در ایران شده است .
از تحول سیاسی تا "رنسانس" دینی
نظام دیکتاتوری مذهبی و غیر مذهبی نمیشناسد. در هر جامعه آنچه که برای مردم عزیزتر و جذابتر است هدف میگیرد . در جامعه ی مذهبی از مذهب استفاده میکند، همان طور که در کشورهای کمونیست بنام ایدئولوژی انقلابی و ارزشهای کمونیسم و و در کشورهای در حال رشد به نام توسعه ومدرنیسم مردم را دربند و سرکوب میکند.
دین (امروز اسلام و دیروز زرتشت) همیشه یکی از ابعاد بنیادی فرهنگ و و روابط اجتماعی در جامعه ی ایرانی بوده و دین و سیاست نیز همیشه در ایران در ارتباط بوده اند، ولی هم پیاله شدن دین و حکومت در تاریخ به سرنگونی هر دو انجامیده است.
همانطور که در زمان حمله ی اعراب مردم از دینشان گذشتند که بر حکومتشان فائق شوند، امروز بخش مهمی از جوانان از شدت فشار حکومتی هم از نظام و هم از دین بریده اند؛ ولی اکثر مذهبی های سبز که نه حکومت را میخواهند نه دین حکومتی را، با هدف حفظ دین خواستار جدایی آن از حکومت هستند. سبزها ی سکولار (چه غیر مذهبی، چه ضد مذهبی) خواهان دموکراسی توجه داشته باشند که در حرکت به سوی دموکراسی، نقش فعالان مذهبی که معتقدند دین اسلام و تفکر دینی در جامعه ی آزاد و دمکراتیک زنده تر وپربارتر خواهد بود نادیده گرفتنی نیست. جمعیت قابل توجه سبزهای مذهبی، در کنار سایر گروه های سیاسی، در جامعه ی دموکراتیک ایران فردا جایگاه خاص فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود را حفظ خواهد کرد.
در جامعه ی استبداد زده ی ایران حوادث پس از انتخابات را عمدتا از زاویه ی سیاسی ارزیابی میکنیم. کودتای انتخاباتی۱۳۸۸ البته سرنوشت سازترین اتفاق سیاسی در ایران پس از انقلاب است. ولی تاثیر تاریخی و دراز مدت آن بسیار فراتر از سیاست، در زمینه ی فکر و اندیشه و فرهنگ خواهد بود.
پس از انقلاب ، شکاف بین قوانین ایران و کنوانسیون های حقوق بشر گسترده تر و عمیق تر شده است. در حالیکه جمهوری اسلامی مدعیست که قوانینش بر اصول اسلام و شریعت بنیاد شده است، فعالان مذهبی جنبش سبز از جمله اندیشمندان دینی و مجتهدان، معتقدند که که اسلامی ی ارزشها با حقوق بشر مغایرت ندارند و ریشه ی نابرابری ها وخشونتهای موجود در قوانین ایران، بخصوص در زمینه ی حقوق زن و کودک، یا شهروندان غیر مسلمان، حاکی از ناتوانی فقها در اعمال وظیفه در امر اجتهاد میدانند ، نه از منافات اصول اسلام با حقوق بشر.
تحولات سیاسی ایران، رنسانس فلسفه و اندیشه ی دینی را نیز به دنبال خواهد داشت. آنچه را که آیت الله منتظری با شجاعت آغاز کرد و روحانیان روشنفکر چون محمد مجتهد شبستری، محسن کدیور، یوسفی اشکوری، احمد قابل و دیگران در عزلت و خانه نشینی، اجبار به مهاجرت یا زندان دنبال کرده اند، چشم اندازی روشن از اسلام آینده تصویر میکند. این تغییر بنیادی و احیا گرایانه که از سالها پیش روشنفکران مذهبی (بازرگان، شریعتی، سروش ) در تنهایی به آن مشغول بوده اند، با ورود اندیشمندان روحانی به صحنه ی انتقاد و اجتهاد شکوفایی اندیشه ی دینی را به ارمغان خواهد آورد. میتوان امید داشت که با پیروزی جنبش سبز، برداشت رحمانی از دین مرهم زخمهایی شود که دین حکومتی با تقسیم بیمارگونه ی جامعه به "مذهبی"، "غیر مذهبی" ، "ضد مذهبی" یا "نامسلمان" و "کافر" به جامعه ی ایرانی وارد کرده است.
کیانوش ف. ایروانی
۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه
رابطه ی تنگاتنگ دیکتاتور و "دیکتاتورزده "! / نوشته: كيانوش ف. ايرواني
كيانوش ف. ايرواني
کشتار شهروندان مخالف رژیم از طرف رهبر دیکتاتور لیبی منجر به صدور قطعنامه سازمان ملل و حمله ی نیروهای خارجی به این کشور شد. حمله نظامی حتی اگر بسیار دقیق یا به اصطلاح نظامی "پاکیزه" باشد، همراه با نابود کردن تاسیسات دفاعی واقتصادی کشور باعث قربانی شدن غیر نظامیان نیز خواهد بود، به خصوص وقتی که قدرت در حال فرو ریختن برای دفاع از خود، از مردم "دیوار گوشتی" بسازد.
هنوز معلوم نیست آیا قذافی شکست سیاسی و نظامی خود را بپذیرد وبرای پایان دادن به این حمله حاضر به دست برداشتن از قدرت باشد، یا همچون دیکتاتور شکست خورده و معدوم عراقی از وحشت دستگیری مدتها در سوراخ موشی در کویر پنهان شود و باعث ادامه ی تخریب کشور و کشتار مردم گردد. ولی در هر صورت مشکل مردم لیبی فقط با ازمیان برداشتن رهبرشان حل نمیشود. این سرنوشت تلخ دیکتاتورهاست و مشکل هر جامعه ای که از روی جهل ، ترس یا سهل انگاری، خودکامگی رهبر و فساد نظام حاکم را بپذیرد.
ما ایرانیان جامعه ی خود را از جوامع عرب پیشرفته تر میدانیم، به انقلاب مشروطه خود میبالیم که پیش ازدیگران و نه از بالا بلکه از پائین، از طرف جامعه ی مدنی مطالبه و رهبری شد، به نهضت پیشگام ملی شدن نفت ایران افتخار میکنیم و به پیروزی انقلاب مردمی ۵۷ که در منطقه و در جهان اسلام استثناء بود مینازیم. همه ی ما ازشدت عشق به ایران یا از کمبود شناخت دیگران، ته دلمان باور داریم که "هنر نزد ایرانیان است و بس"! ولی وقت آنست که به قبول یک واقعیت دردناک تن بدهیم: ما پس از یک قرن و اندی کوشش و استقامت و فداکاری در راه آزادی، استقلال، قانون وعدالت موفق شدیم پر قدرت ترین نظام دیکتاتوری خودکامه، فاسد و ظالم منطقه را بوجود آوریم و بر ملت خود مسلط کنیم!
دیکتاتور پروری
هنگامی که پس از ۱۵ سال تبعید, صدای اعتراض امام خمینی از حلقه ی گروه های مبارز اسلامی بیرون آمد و به گوش مردم رسید، اسلام سیاسی هنوز در ایران فراگیر نشده بود. ولی احزاب سیاسی گوناگون (از ملی گرایان جبهه ی ملی و دموکراتهای نهضت آزادی تا چپهای سنتی و انقلابی) سرخورده از شکست های متوالی دهه های پیش ، به عنوان آخرین فرصت برای براندازی رژیم شاهنشاهی به خمینی پیوستند. طبقه ی متوسط شهرنشین و دانشجویان خسته از خشونت و فساد و وابستگی سیاسی و اقتصادی نظام حاکم به امریکا، اقشار سنتی هراسان از تغییرات سریع و غیر قابل کنترل اجتماعی، و روستا نشینآن (که بسیاری از آنها حاشیه نشین شده بودند) تحت فشار اقتصادی روزافزون ، شتابان به انقلاب اسلامی رو آوردند.
نظامی که پس از انقلاب برقرار شد، ادعای دموکراسی نداشت ولی با دعوی اسلام و مردمسالاری, استقلال ملی، عدالت اجتماعی و ارزش های اخلاقی و معنوی به قدرت رسید. اسلام درایران پدیده ی جدیدی نبود. بغیر از بخش کوچکی از روشنفکران مدرنیست چپ وراست کسی با اسلام سر جنگ نداشت. حتی کسانی که در قید مذهب نبودند در خانواده با اصول و فرهنگ دینی آشنا بودند. و اگر در فرهنگ مردمی جهل و فرصت طلبی "ملا" و "آخوند" به تمسخر گرفته میشد، علما و متفکران دینی از احترام خاصی برخوردار بودند. اکثریت ایرانیان از اسلام هراسی نداشتند و بسیاری ان کسانی که یا مسلمان نبودند و یا با دین میانه ی خوبی نداشتند بخاطر مطالبات سیاسی رهبر انقلاب (آزادی و استقلال و عدالتخواهی) کوتاه آمدند و از انقلاب حمایت کردند. نهضت ضد استبدادی ایران که به دلیل رهبری آن از طرف یک روحانی انقلابی و عشق به اهل بیت و بخصوص امام حسین در فرهنگ مردمی "انقلاب اسلامی" نام گرفت در واقع یک انقلاب ملی تمام عیار بود که با مشارکت تمام اقشار جامعه به پیروزی رسید.
در آن زمان هیچیکس در ایران نه اسلام حکومتی را تجربه کرده بود، نه جنگ سراسری با دشمن بیگانه را. جنگی که فردای پیروزی انقلاب، میلیونها پیر و جوان را به جبهه ها روانه کرد، تعادل و تعامل نیروهای سیاسی انقلاب را بهم ریخت و دوام هشت ساله ی آن نقش نیروهای نظامی و اطلاعاتی را بیش از حد پر رنگ و تاثیرگذار کرد. بطوری که چند سال پس از پایان جنگ وقتی رئیس جمهور خاتمی که با شور و هیجان غیر قابل انتظار مردم انتخاب شد و به تقویت جامعه ی مدنی پرداخت، رقبای او در نهادهای اطلاعاتی، بسیج و سپاه براحتی توانستند با ترور روشنفکران و دگر اندیشان مانع سالم سازی فضای سیاسی و جامعه ی ایران پس از جنگ شوند. اسلامی که قرار بود با مردمسالاری همدم و همساز باشد، تبدیل به اسلامی دولتی وتوجیه کننده ی تمامیت خواهی و خشونت قدرتمندان و سرکوب یا استحاله و انحراف نهادهای مدنی و مردمی شد.
دیکتاتور زدایی
تاریخ مبارزات مردمی، قیامها و انقلابها حاکی از اینست که دیکتاتورها از سرانجام تلخ همسانان خود درس عبرت
نمیگیرند و هر یک خود را از قاعده ی عمومی استثناء میداند وجایگاه خود را جاودانه تصور میکند.
بنا بر این از خود کامگان نمیتوان انتظار داشت که دست از استبداد بردارند، و اعمال و رفتار خود را محدود به قانون کنند. اما ملت تحت سلطه میتواند از تاریخ خود و از تجربه ی دیگران درس بگیرد. برای اینکار اول این اصل را باید پذیرفت, که دیکتاتورها از آسمان بر سر مردم نمی افتند. در حقیقت دیکتاتور با "دیکتاتور زده" رابطه ای تنگاتنگ دارد بدین معنی که مردم خودشان به رهبرانشان امکان، اجازه و ابزار خود کامگی، استبداد و ظلم و فساد را میدهند. هیچ دیکتاتوری نمیتواند بدون مردمی که او را یپذیرند دیکتاتور شود، یا دیکتاتور بماند. نظام دیکتاتوری ممکن است از بیرون به مردم تحمیل شود ولی حتی در این صورت دوام آن در گرو رفتار، اعمال، اعتقادات، خواستها ، باورها، و هراسها ی جمعی جامعه است.
بر خلاف دوران ۵۰ ساله ی سلطنت پهلوی دیگر نمیتوان مسؤلیت ماهیت دیکتاتوری نظام را به گردن دخالت قدرتهای امپریالیستی یا توطئه ی بیگانگان انداخت و ناچاربه یافتن پاسخ به چندین و چند سوال ناخوشایند هستیم. از جمله اینکه
چرا جامعه ی ایرانی، با وجود آزاد گی بزرگانش و شجاعت و از خود گذشتگی مردمانش، در طی تاریخ چند هزار ساله اش اینچنین فرهنگ خودکامگی و استبداد را در دل خود پرورانده، حاکمان مستبد خود را تقدیس کرده، و در مقابل رهبرانی که خود به قدرت رساندند سر تعظیم فرود آورده است؟ یا چرا هویت اجتماعی، فرهنگی و انسانی ایرانیان به این آسانی بوسیله ی کسانی در خطر نابودی قرار گرفته که همین مردم به دنبال انقلابی پرهزینه و پر امید خود به جایگاه قدرت نشاندند؟
پس از سالها سازش و سکوت و مدارا ، مردم ایران دیگر سلطه ی همه جانبه ی نظامی را که خود خواسته و خود ساخته اند بر نمی تابند . نظامی که از آغاز تا کنون گام به گام و بدون مشورت با مردم به قدرت فرا قانونی خود افزوده و به همان اندازه حقوقی را که قانون برای جامعه ی مدنی تعیین کرده نادیده گرفته است.
دیکتاتوری در ایران یک پدیده ی درون زاست; یک تولید دست اول فرهنگی، ساخته و پرداخته ی زیرساختهای اجتماعی، به ارث برده از اعماق تاریخ پدرسالاری قبیله ای و آمیخته به بندگی مرید و تقدیس مراد. آنچه امروز در ایران میگذرد بیشتر به یک تراژدی میماند که تضاد بین دو برداشت ازقدرت، مشروعیت، حق و تکلیف را در چارچوب روابط اجتماعی به صحنه نمایش آورده است. از یک طرف باورهای بدوی، اعتقادات خرافی و عرفان کوچه بازاری را به هم میآمیزد و با سلب مسؤلیت از خود، از رهبر سیاسی بتی مقدس می سازد و بر سکوی مدام العمر قدرت مطلقه می نشاند و در حرف و عملش هیچ چون و چرائی را مجاز نمیداند ، از طرف دیگر بینش عقلائی که بر پایه ی عقل ودانش و منطق و تجربه، رهبر را قانون پذیر میخواهد و مشروعیتش را مشروط بر پاسخگوئی به ارزش ها، نیازها و مطالبات شهروندان و نهادهای جامعه ی مدنی. بینش اول نظام دیکتاتوری و جامعه ای شکننده، مطیع ، خرافاتی، متظاهر، متملق و عقبگرا میپروراند و بینش دوم خواهان نظام دموکراتیک و جامعه ای توانا، پیشرو، قانونمند، منتقد و مستقل است.
هر چند قبول این واقعیت که "از ماست که بر ماست" تلخ است ولی اگر همت کنیم خود کرده را " تدبیر هست".
آگاهی از مسؤلیت خودمان و شناخت مکانیسمهای درونی جامعه ی دیکتاتور پرور نخستین گام بسوی دیکتاتور زدائی است .
کیانوش ايرواني 6 فروردین ۱۳۹۰
۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه
كودكان و نوجوانان ایرانی؛ «ابزار سرکوب» در دست سازمان بسیج!
به یزدان اگر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم؟
کودکان و نوجوانان ایرانی
«ابزار سرکوب» در دست سازمان بسیج!
نوشته: مريم ايرواني
ایرانیانی که در ۱۰ اسفند برای اعتراض به بازداشت پنهانی آقایان موسوی و کروبی و همسرانشان به خیابان آمده بودند، با پدیده ای باورنکردنی روبرو شدند: بچه های ۱۴-۱۶ ساله ، باتوم بدست، وحشتزده، یا گستاخانه به کسانی که همسن مادر و پدرشان بودند حمله میکردند و در صورت مقاومت مردم، به سوی نیروهای نظامی دویده از آنها کمک میخواستند.
هر چند استفاده ی ابزاری از نوجوانان ایرانی چیز جدیدی نیست و سالها حضور میلیونی کمتر از ۱۸ ساله ها طی ۸ سال جنگ خونین با دشمن عراقی بنام دفاع از اسلام و ایران توجیه میشد. ولی امروز، ۲۰ سال پس از پایان جنگ است که ، سازمان بسیج نوجوانان ۱۴-۱۶ ساله را با باتوم و بیسیم و دیگر تجهیزات سرکوب به خیابان میفرستند تا به هموطنان خود حمله کنند و صحنه های دردناک و شرم آوری را به نمایش بگذارند. تفاوت دیگر اینکه نوجوانان بسیجی زمان جنگ یا داوطلب بودند و همراه با پدر یا برادر خود به جبهه میرفتند، یا تحت تاثیر تبلیغات سیاسی- مذهبی در ایدئولوژی جمهوری اسلامی ذوب شده بودند ؛ ولی بسیجیان امروز نه برای "دفاع از وطن"، نه برای "ایدئولوژی انقلابی" و نه از روی "عشق به اسلام" بلکه برای پول هموطنان خود را سرکوب میکنند.
شاهدان این صحنه ها از بی تجربه گی و از ترس و شرم آنان در مقابل کسانی که میتوانستند پدر یا مادر خودشان باشند میگویند و همچنین ازتحقیر و آزار مضاعف آنها در اثر رفتار تمسخرآمیز تظاهر کنندگان نسبت به آنها.
در تظاهرات ۱۷ اسفند نیز سرکوب مردم به وسیله ی بچه های مجهز به وسائل تهدید و ضرب و شتم (بی سیم باتوم، تفنگهای ساچمه ای) در خیابانها تائید شد. به گزارش خبرنگار خانه حقوق بشر ایران (رهانا) در تظاهرات "روز زن" نزدیک به ۵۰ کودک و نوجوان با لباس نظامی و در دست داشتن باتوم توسط نیروهای بسیج در چهار راه ولی عصر تهران مستقر شده بودند و مورد «تمسخر» مردم قرار میگرفتند.
خبرنگار دیگری به نقل قول از "زنی پنجاه و اندی ساله که دیگر از باتوم نمیترسد" مینویسد: "وقتی کمرم تیر کشید برگشتم تا صورت کسی که باتوم را به کمرم کوبید ببینم. پسری دوازده ساله بود که نگاهش هیچ حسی نداشت. نه غضب را میتوانستم در آن ببینم نه نفرت را. انگار در بازی حیاط مدرسهاش گرفتار شده بود» .از قول شاهد دیگری میگوید : "به چشم خودم دیدم که چطور بچههای دبیرستانی باتومهایشان را در هوا میچرخاندند و فریاد یا حسین سر میدادند و بر تن مردم میکوبیدند. انگار در یک رقابت باهم شرکت داشتند. چهرههایشان متفاوت بود، بعضی فقیر بودند ، بعضی به نظر میآمد برای سرگرمی هم شده آمدهاند. کلا نمیشد فهمید این جماعت از چه قشری و از چه مرامی هستند")۱).
خبرنگار دیگری چنین گزارش میکند:" نوجوانان بسیجی با سنین ۱۴-۱۶ ساله را به باتوم، اسلحه ساچمه ای و گاز فلفل مسلح کرده بودند و با لباس های خاکی و پلنگی سپاه به صورت کاملا سازماندهی شده در نقاط مختلف شهر تهران مستقر کرده بودند"؛ آیا اینها بچههایی هستند که برای دریافت امکانات و کمکهای مالی از سوی رژیم حاضرند باطومهای خود را در هوا بچرخانند و بر تن نحیف مادران و زنانی فرود بیاوردند که میتواند مادر یا خواهر خود این بچهها باشند؟
این ۱۴-۱۶ ساله ها در خیابانهای تهران از کجا پیدا شدند؟
با این کودکان و نوجوانانی که بجای تعلیم و تربیت، از سنین ۱۳ - ۱۴ سالگی مسلح به ابزار سرکوب، در روز روشن و در مقابل چشهای حیرتزده ی مردم به کسانی که جای مادر و پدرشان را دارند حمله میکنند چه باید کرد ؟ خانواده ی این بچه ها چه کسانی هستند که قبول کرده اند که فرزندانشان برای ضرب و شتم مردم بیگناه و بی سلاح به خیابان رود؟
وظیفه ی جامعه مدنی و آگاهی جامعه ی بین المللی
طبق شواهد به نظر میرسد که سازمان بسیج رسما نوجوانان دانش آموز را متشکل و مسلح به باتوم و تفنگ ساچمه ئی کرده
و برای خشونتگری به خیابان آورده است.
سوالهای بسیاری در مورد اهداف و نقشه های پشت پرده ی مسولین ازآوردن نوجوانان به میدان و وادار کردن آنان به ضرب و شتم مردم وجود دارد. آیا اینها بخشی از کارآموزی نوجوانان برای تمرین جنگ داخلی سال ۹۰ است که اخیرا فرماندهان سپاه
پیش بینی کرده اند؟
از حکومتی که سرنوشت میلیونها نوجوانان ایرانی را به کسی چون سردار نقدی، نظامی بعثی عراقی که علاوه بر اینکه فرزند این آب و خاک نیست ، پرونده ی سیاسی- جنایی و پرونده های سنگین اخلاقی نیز دارد، همه چیز را میشود انتظار داشت. آیا کسی باور میکند که این شخص با آن گذشته ی مشکوک و مسکوت دلش برای نوجوانان ما بسوزد؟ آیا کسی میداند چه نقشه ها برای ایران و ایرانیان در سر دارد(۲). آیا پس از اینکه حمله ی عراق به ایران به نتیجه ی دلخواه نرسید، میخواهد جوانان ما را همانند جنایتکاران بعثی در خدمت جاه و مقام خود وخدایان خود بپروراند ؟
آیا باید بنشینیم و تماشا کنیم تا نسل جدیدی از کودکان، نوجوانان و جوانان ایرانی ، متعلق به خانواده های حاشیه نشین، درمانده و از هم گسیخته و بسیاری از آنها احتمالا معتاد، بجای اینکه حمایت و تربیت شوند به مزدوران و جنایتکاران آینده تبدیل شوند؟
آیا قرار است اجازه دهیم که عده ای فاسد و بیمار روانی، مست از قدرت باد آورده، برای حفظ منافع خود از نوجوانان ما حیوانات سرکوبگر، جنایتکار، فاسد و متجاوز بسازند؟
این انسان زدایی نسبت به این کودکان و نوجوانان بیگناه ظلمی کمتر از شکنجه و تجاوز و اعدام آنها نیست. آیا هدف از انقلاب اسلامی این بود؟
چه شد آن ادعاها و آرزوها برای پرورش انسانهای متعالی، با اخلاق، سالم و خلاق که قرار بود نمونه ی انسانیت باشند؟
اگر به دلائلی بعضی از خانواده ها توانائی یا شعور مراقبت و حمایت و راهنمائی فرزندان خود را ندارند، اکنون که مسئولین بی لیاقتی خود را در این زمینه نیز ثابت کرده اند ، این وظیفه به دوش بزرگان علم و دین و دانش و هنر است و بعد از آنها به گردن جامعه مدنی آگاه ایرانی .
جمهوری اسلامی ایران پروتکل ۲۵ مه ۲۰۰۰ مرتبط با کنوانسیون حقوق کودک درکشمکش های مسلحانه (۳) را امضاء کرده ،
ولی متاسفانه بر خلاف تمام کشورهای پیشرفته ی دنیا و همچنین کشورهای مسلمان منطقه (۴) ، خاورمیانه ی عرب،
خلیج فارس ، آسیای میانه و شمال آفریقا (۵) ، هیچگونه ضمانت اجرائی برای آن قائل نشده است و به همین دلیل خودرا پاسخگوی جامعه ی بین المللی نمیداند. ولی آشکار شدن این رفتار غیر انسانی و پایمال کردن فاحش حقوق بشر از طرف مسئولین حکومتی ممکن است لااقل سبب محدود شدن این فاجعه ی ویرانگر برای با ارزش ترین سرمایه انسانی کشور شود.
تنها راه جلوگیری از این اعمال وحشیانه نسبت به کودکان اینست که تمام کسانی که شاهد حضور این "باتوم بدستهای کم سن و سال" در خیابانهای تهران بوده اند با همکاری خبرنگاران میدانی وفعالان حقوق بشر پرونده ی کاملی همراه با عکس و مصاحبه با کودکان و خانواده هایشان تهیه کنند و به مراجع بین المللی برسانند. البته خانم شیرین عبادی که علاوه بر برنده ی جایزه ی نوبل صلح بودن، خود متخصص حقوق کودک است و سالها در این زمینه کار کرده باید بیش از هر کس در این مورد احساس مسولیت کند و با کمک نهادهای بین المللی این فاجعه را به گوش دنیا و سازمان ملل برساند. بلکه به این ترتیب استفاده ی ابزاری و جنایتکارانه از کودکان و نوجوانان ایرانی از طرف افکار عمومی جامعه ی بین المللی محکوم شود .
مرروس (mareros) بسیجی:
خطری بزرگتر از بمب
علاوه برنقض حقوق انسانی این کودکان ابعاد مسئله بسیار فراتر از سرنوشت آنهاست. استفاده ی ابزاری از کودکان و نوجوانان برای سرکوب جامعه ی مدنی از نظر امنیت اجتمایی و جانی و مالی و نیز یک خطر بزرک برای آینده سیاسی ایران و امنیت منطقه است.
متاسفانه کاری را که سازمان بسیج با کودکان و نوجوانان میکند از بسیاری جهات یادآور کاریست که مافیا ی آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین با کودکان و نوجوانان سالوادور، گواتمالا ، هندوراس و نیکاراگوئه انجام میدهد.
مرروس ( mareros), کودکان و نوجوانان محله های کم و بیش فقیر و حاشیه نشینی هستند که بوسیله ی مافیا برای خرید و فروش مواد مخدره ، تن فروشی، دزدی، آدم ربائی و آدمکشی استخدام میشوند. کودکان در گروه های کوچک بزهکار (gang) زندگی میکنند و روابطشان بر پایه ی سلسله مراتب وهمبستگی درون- گروهی بر قرار است.
اعضای گروه جز به قواعد داخلی گروه به هیچ چیز دیگر وابستگی ندارند (نه به سیاست، نه به دین، نه به ایدولوژی نه به قوم یا نژاد) ؛ از کودکی در خانه و محله یا شاهد خشونت بوده اند، یا قربانی آن. پس از آن نیز در قلب خشونت و جنایت قرارمیگیرند و در ازای پول به هر کاری تن میدهند.
حالا برای مقایسه به بخشی از یک گزارش توجه کنید: "مادر حسین ,پسر بچه چهارده سالهای که با این باتومها تعداد زیادی را کتک زدهاست, زنی تقریبا بیسواد و از اهالی جنوب شهر تهران است به خبرنگار خودنویس گفت: با دیدن صورت خسته و عرق کرده حسین و باطومی که با خود به خانه آورد شوکه شدم. پرسیدم این دیگر چیست؟ گفت ابزاری جدید برای کسب درآمد بدون دردسر. مادر حسین میگوید:« حسین به هیچ چیزی باور ندارد و به هیچ مسالهای در زندگیاش اهمیت نمیدهد او فقط میگوید پول میدهند میروم. خسته ام بسکه دستم به دهان مردم بوده » (۶) .
خبر نگار دیگری مینویسد: "این نوجوانان هیچ چیز از سیاست و اینکه برای چه باطوم به دست گرفته اند نمیدانند و میگوید تردید ندارم که با فشار مضاعفی که به آنها تحمیل میشود بزودی باتومهای خود را به زمین خواهد انداخت"(۷).
این آرزوی هر ایرانیست است ولی ظهور این پدیده و اثراتش برذهن این نوجوانان و واکنش جامعه پیچیده تر از آنست که بتوان به امید و آرزو اکتفا کرد.
متاسفانه پدیده ی هویت زدایی نوجوانان ایرانی در حالی بروز کرده که اصول اخلاقی و فرهنگی جامعه رنگ باخته، خرافات جای اعتقادات دینی را گرفته و روابط اجتمائی نوجوانان بسیجی بجای اینکه در چارچوب ساختارهای زیربنائی جامعه تحت نظر خانواده برقرار شود بر اساس عضویت در تشکیلات سیاسی - نظامی - مافیای شکل میگیرد.
آیا میتوان در کشوری که جامعه پذیری میلیونها کودک و نوجوان به سردار نقدی وامثال او سپرده میشود، انتظار آسایش و امنیت و دموکراسی و احترام به حقوق بشر داشت؟
آیا نوجوانی که امروز باتوم بر سر مردم بیگناه بلند میکند، فردا یا پس فردا به هر بهانه، در خلوت خانه، چاقو به قلب همسرش فرو نخواهند کرد ؟ یا در خیابانها زنها و دختران تنها را به تجاوز تهدید نخواهند کرد؟
آیا برخی از همین نوجوانان از "برکت" خدمت به نظام، در آینده به مقامهای تصمیم گیرنده ی کشور، که فرصتهای بی حد و حساب برای هر گونه سوء استفاده وفساد در اختیارشان میگذارد ، راه نخواهند یافت؟ آیا چنین نظامی میتواند آبستن چیز دیگری جز فاشیسم مافیائی باشد؟
خطر فقط برای ایران و ایرانیان نیست بلکه برای منطقه و جهان فاجعه بار خواهد بود.
مریم ایروانی
۱۱ مارس ۲۰۱۱/ ۲۰ اسفند ۱۳۸۹
__________________________________________________________________________________
۲ - "کاری که « صدام » نتوانست و « نقدی » ها کردند" http://tahavolesabz.com/item/16034)): ”مردم از پرونده های اخلاقی او خبر ندارند ولی
آمریت شکنجه وحشیانه شهرداران مناطق مختلف شهر تهران و پرونده سازی کینه توزانه برای کرباسچی و معاونانش ، مأمور تزریق وحشت به بدنه دولت ، مختل فعالیت روزمره دولت خاتمی، نقدی در رأس چماقداران حکومتی ، به دانشگاه امیر کبیر حمله کرد و درخواست اعدام چند دانشجوی جوان، فرماندهی حمله به دو وزیر دولت خاتمی در حاشیه تشییع جنازه شهدا به نام او ثبت شده است. اصلاح طلبان او را یک « ضد ایرانی سرشناس » که کینه جویی خویش نسبت به ایران نمایش گذاشته است" .
Optional Protocol to the Convention on the Rights of the Child on the involvement of children in armed conflict۳-
(http://www2.ohchr.org/english/law/crc-conflict.htm)
۴- به استثناء پاکستان و لبنان
۵- عراق ، بحرین ، قطر، یمن، بحرین، کویت ، عمان ، سوریه و مصر، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان ، قزاقستان، ترکمنستان، آذربایجان و ترکیه ..http://www.khodnevis.org/persian۶سن باتوم به دستان کاهش مییابد"
اشتراک در:
پستها (Atom)