۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

هفت ماه جنبش...


ما هنوز هستيم!

نوشته اي از آمي تيس ميرزايي

7ماه گذشته از روزهای پر التهاب، 7 ماه می گذرد.

یک سال پیش هیچ کدام از ایرانیها حتی در تصورشان هم توان پیش بینی این روزها را نداشتند. روزهایی که پشت سر گذاشتیم و می گذاریم. 7 ماه از روزی که با اعتماد و امید به آینده ای بهتر یا شاید فردایی روشن در صف رای دادن ایستادیم گذشته. ملت ایران طی 30 سال که از حکومت این رژیم می گذرد فراز و نشیبهای زیادی را تجربه کردند. جنگ بزرگترین این چالش ها بود. جنگی که در آن جوانان بسیاری را از دست دادیم آن هم برای حفظ آب و خاک و اینکه مبادا هیچ کشوری تصور پوچ تسلط بر مملکتمان را داشته باشد. جنگی که امروز بعد از سالها هنوز اثرات آن به شکلی عیان، آشکار است. به قول دوستی یکی از بزرگترین و ناشناخته ترین اثرات سوء آن به هم خوردن توازن جمعیتی در ایران بود. مشقات مردم ایران تنها به جنگ ختم نشد و طی این 30 سال با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. اوایل نمی دانستیم که مشکل کجاست فکر میکردیم چون انقلاب کرده ایم و خواسته ایم به قول معروف سرنوشت خود را تعیین کنیم، اینکه دنیا در مقابلمان قرار بگیرد امری بدیهی است. اما هر سال که گذشت عده ی مردمی که معتقد شدند به انحراف حکومت از آرمانهای اولیه ی مردم، بیشتر شد. کمتر از 20 سال بعد از انقلاب سردمداران حکومت فراموش کردند که بنیان انقلاب بر خواسته ی مردم استوار بوده و این مردمند که بانیان اصلی پایان دیکتاتوری پهلوی بوده اند. سالها گذشت حریم و حرمتها شکسته شد، مردم به جمعیتی فراموش شده تبدیل شدند، جمعیتی نادیده انگاشته شده! و اینگونه بود که دیگر صدایی از کسی شنیده نمی شد و اگر شنیده می شد، پاسخش فقط یک کلمه بود: هیس! سکوت!

مجبورمان کردند ساکت باشیم، اعتراض نکنیم، اگر اعتراض کردیم پای عواقبش بایستیم و عاقبتش شد خفقان. شد دیکتاتوری! دیکتاتوری فردی که رهبر خودخوانده ی مردم بود. یادم هست شاید حدود یکسال پیش بود که وقتی برنامه های صدا و سیما را می دیدم متاسف می شدم که فقط من و اطرافیانم دلمان آزادی می خواهد آن هم آزادی به سبک و سیاق آنچه که ملتهای دیگر دارند. با خود می گفتم خدایا این ها نمی دانند و نمی بینند چه میگذرد؟ نمی دانستم که میلیونها ایرانی مثل من هستند و مجبورند به سکوت! هیس!

سکوت، خفقان، مشت آهنین برای ابراز عقیده یا حتی تفکری که شاید هیچ وقت فرصت بیان آن را نمی یافتند تا دوم خرداد. مردم ایران روزی از روزها به دوم خرداد رسیدند، دوم خرداد سبز، دوم خرداد حماسه ساز، دوم خرداد به یاد ماندنی. چه لذتی داشت آن دوم خرداد که من رای اولی بودم، یادم هست به درشتی اسم محمد خاتمی را بر برگه ی رایم نوشتم. با پدر بزرگم رفتیم برای رای دادن یادم هست با تمام خباثت مراقب رایش بودم که مبادا به دلیل اعتقادش به مبانی حکومت سلطنتی، رایش را سفید داخل صندوق بیندازد. اما همان پدر بزرگ من که محمدرضا شاه را ولی نعمت خود می دانست و معتقد بود که در زمان او یکی از صاحب منصبان دیارش شده، هم هیچ گاه نوادگان خود را برای اعتقادشان بر حکومتی مردم سالار مواخذه نمی کرد. خرداد برای مردم ایران و البته من همیشه ماهی است سرشار از اتفاقات. حماسه ی فتح خرمشهر، دوم خرداد سبز و امروز 22 خرداد سبزتر.

22 خرداد امسال بودکه مردم ایران با اندک دارایی اعتماد و امیدی که رژیم برایشان باقی گذشته بود پای صندوقهای رای رفتند. رفتند تا نهایت تلاششان را به کار گیرند تا با همین شرایط موجود وضع را اندکی بهبود بخشند اما در کمال ناباوری از رای سبز همه شان اسم سیاه احمدی نژاد بیرون آمد. رئیس جمهوری که نام او برای همیشه در خاطره ی تاریخی این ملت به عنوان متقلب ترین، آلوده ترین و مزوّرترین انسان و نه به عنوان رئیس جمهور، ثبت خواهد شد. کسی که با وعده ی دروغ و خیال فریب یک ملت ذی شعور، 4 سال ایران را به قهقرا کشاند.

خوب یادم هست که شب تا صبح بیدار ماندم، یادم هست که از حوالی ساعت 1 صبح شنبه 23 خرداد که شروع به اعلام نتایج تقلبی شد، مدام قطره های خون از بینی روی لباسم می چکید، فقط به دلیل بهت و ناباوری از دیدن آن ملتی که با آن اراده احمدی را نخواستند اما او به زور خود را به مردم تحمیل کرده بود. ما نمی دانستیم اراده ای بزرگتر از حقارت او پشت این دسیسه است. روز 23 خرداد تیر خلاص به اعتماد و امید مردم ایران زده شد، با آن پیام تبریک کذایی. همان روز بود که همه فهمیدیم دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم، همان روز بود که فهمیدیم وقتش رسیده است، همان روز بودکه فهمیدیم عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. آنروز ملتی بود که خواسته بود به همه ی این توهمات خاتمه دهد و رژیمی بود که تصمیم گرفته بود به هر شکل ممکن متقلب بماند حتی اگر شده ملت ایران را یکسره نابود کند. این را از همان روز اولی که در خیابانها کشتندمان برای اعتراض برحق، فهمیدیم. همان روز بود که رژیم به خود گفت: بابا شتر سواری که دولا دولا نمی شه و همان روز بود که ملت با هم گفت: یا زنگی زنگ یا رومی روم.

اصرار دارم که از رژیم ایران با عنوان رژیم ایران نام ببرم چرا که نه جمهوریتی از آن باقی مانده و نه اسلامیتی. چگونه می شود رژیمی را جمهوری نامید وقتی که جواب همصدایی، حق خواهی و اعتراض برحق ملت بر تقلب، می شود باتوم، گلوله، پلیس ضد شورش، تجاوز، شکنجه؟ چگونه؟

چگونه می شود رژیمی را اسلامی دانست وقتی مدعیان اسلامیت آن، مردم کشورشان را می کشند یا متواری میکنند در حالیکه پیشوای همین مردم حضرت علی بود که در پیشگاه قضاوت، با یهودی دزد در یک جایگاه نشست تا حقانیتش را ثابت کند آن هم با اصول و موازین محکمه پسند نه با زور و نه تاکید و تکیه بر اقلیت و اکثریت بودن. راستی علی بازوی شمشیر زدن نداشت؟

سالهاست که بدترین شرایط بر مردم ایران می گذرد. چه آنها که هرروز در همین آب و خاک آباء و اجدادیشان تحت ستم قرار می گیرند و چه آنها که جانشان را برداشتند و با دلی غمزده و شکسته از مام وطن رفتند. از سرزمینی که متعلق به آنهاست، از جایی که وجودشان به آن تعلق دارد. بسیاری شان رفتند تا شاید بهشت گم شده ی خود را درجایی دیگر بیابند و بسیاری به زور ترک وطن گفتند. آوارگی، پناهندگی، خارجی بودن، شرایط اقتصادی بد و از همه بدتر دلتنگی برای خاطرات کودکی و جوانی در سرزمین مادری غصب شده!

اما من باز هم می گویم: "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد".

شاید اگر این اتفاق نمی افتاد ما سالهای سال دیگر هم به یاد هم نمی افتادیم، اگر این اتفاق نمی افتاد بی شک سالهای سال دیگر، تحت همین جور و ستم روزگار می گذراندیم و کسی حتی به خیالش هم نمی رسید که این حباب بزرگ ترک برداشتنی است، عین شیشه ی عمر دیو. راستی کدام یک از ما سال پیش همین موقع فکر میکردیم که روزی عکس علی خود خوانده زیر پای مردم لگد مال شود؟ عدو شد سبب خیر، ما همدیگر را پیدا کردیم، یافتیم، همه آنها که هم را به دست فراموشی سپرده بودیم. چه آنها که بیرون هستیم و چه آنها که در داخل این مرز و بوم برای احقاق حقوقمان با دست خالی به نبرد با شب رفته ایم و سینه هامان سپرهامان است. اما چیزی که امروز بیشتر از هر روز دیگری برایمان سوال است این است که چگونه همدیگر را کمک کنیم، چگونه یار و یاور و پشتیبان هم باشیم تا میوه ی جنبش سبزمان آزادی باشد و نه چیز دیگری. از همه ی اطرافیانم این را می پرسم این روزها. هرکس نظری دارد اما بیشتر مردم از دسیسه های رژیم برای تفرقه افکندن میانمان می ترسند از این می ترسند که مبادا درگیر جوسازی ها و جهت گیریهایی که فقط به قصد جدایی ایجاد می شوند، بشویم. چرا که رژیم همچنان به دو اصل پایبند است: پیروزی با ترس، تفرقه انداختن و حکومت کردن. که البته طی این سال ها از هردوی این موارد کوتاهی نکرده است اما وضعیت امروز ما وضعیتی متفاوت است و تا امروز رژیم با اینچنین اراده ی پولادینی روبرو نبوده است. به نظر بسیاری امروز فقط باید به پیروزی جنبش سبز فکر کرد و نه به حاشیه، چرا که روز بعد از پیروزی همه موارد اختلاف به رفراندوم سراسری گذاشته خواهد پس اینکه مساله ی اصلی که همان پیروزی است، فدای فرعیات شود دقیقا خواسته ی رژیم است. شک نکنیم که ما، همین مردم به شکلی بسیار دموکراتیک در مورد همه چیز نظر خواهیم داد. مام وطن مادر همه ی ماست چه آنها که اینجاییم و چه آنها که بیرون هستیم. رژیم ایران که اساس و بنیان بودنش طی این 30 سال بر جنگ روانی و تبلیغ در هر جای دنیا بوده، سعی کرده که به هر شکل ممکن دشمن تراشی کند تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. مراقب باشیم فریب این جنگ روانی را نخوریم، این خواست همه ی مردم داخل ایران است. شاید بسیاری از عزیزانی که در داخل ایران نیستند نتوانند شرایط خفقان و بی صدای ملتی را که تنها زبان گویاشان دوربین تلفنهای دستی شان است، درک کنند. آنها که بیرون هستیم صدای ملتی باشیم که به زور مجبور به سکوت می شوند اما تا پای جان تلاش می کنند تا صدای عدالتخواهی شان را به گوش دنیا برسانند و مگر غیر از این بود که فاجعه ی عاشورای 88 با همین تلفنهای دستی به سرتاسر دنیا مخابره شد؟ بهتر نیست به جای آلوده شدن به حاشیه های کثیف رژیم و جنگ روانی، انعكاس فریاد هموطنان مظلوممان باشیم و خواسته ی آنها را انعکاس بدهيم؟ فراموش نکنیم که علاوه بر رژیم؛ گروهکهای دیگری نیز وجود دارند که تحت عناوین مختلف سعی در میراث خواری جنبش سبز را دارند. به خاطر بیاوریم که بسیاریشان طی این سالها ثابت کرده اند که جز خیانت به ملت ایران و خواسته شان، برگ درخشانی در تاریخ مبارزات خود ندارند.بیاییم خرده حسابهای فردی مان را کنار بگذاریم و پیرو و تابع خرد جمعی باشیم. به ملتی فکر کنیم که علاوه بر همه مشکلات ایرانیان خارج از کشور، حتی اجازه ی تفکر آزاد هم ندارند تا چه رسد به بیان. من زمانی معتقد به تغییرات در قالب وضع و شرایط موجود بودم و به همه ی آنان که تغییر را از ریشه و بنیان می خواستند خرده می گرفتم اما امروز خود را مکلف به تابعیت از نظر ملت ایران می دانم و نه کسانی که شاید روزی با من هم عقیده بودند. شاید هرگز باور نداشتم که روزی بنیان این رژیم این گونه سست شود، اما امروز معتقدم که سست بوده و ما نمی دانستیم و هر روز فریب همان جنگ روانی و سیاهی لشکر قوم لوط را می خوردیم. ملت ایران از همه ی دوستانی که بیرون از ایران زندگی می کنند تمنا دارد که با ما باشید، صدای ما باشید، پژواک خواست ما باشید، عدالت خواهی ملتتان را به گوش دنیا برسانید، کمک کنید تا با هم مام میهن را از چنگال خونریز سفاکان نجات دهیم. به روزی فکر کنید که باز خواهید گشت و ما زیر قدمهاتان فرشی از گل سرخ پهن خواهیم کرد و سخت در آغوش خواهیم فشردتان به خاطر همه ی همدلی ها و یاوری هاتان.

به امید آزادی، به امید پیروزی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر يا مشاهدات خود را از جنبش حق طلبانه ايرانيان بنويسيد.