۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

يلدايي متفاوت با...! / نوشته اي از امير صالحي


يادداشت زير، مشاهدات يك جوان باذوق ايراني از معجزه دوستي ايرانيان در شب يلداست. شبي كه باز هم سبز بودن يك ملت را در زمستاني ترين شب سال نمايان ساخت. اين دوستي و همدلي، پيام اصلي سبز بودن ماست. به عنوان برگي از خاطرات يلداي نود، يادداشت «امير صالحي» عزيز را در وبلاگ شاهدان سبز مي خوانيد.

يلدايي متفاوت با ...!
نوشته اي از امير صالحي
نشستن روبروی جعبه زمانخوار و انگشت کوبیدن بر صفحه نامتقارن صدوچند کلیده ، و از تنگ غروب تا سپیده صبح پشت در نگه داشتن خواب ناز، تجربه جدیدی نیست ، مخصوصا برای نسل من که سالها بعد از دنیا ، با جادوی ارتباطات و دنیای بی مرز اینترنت آشنا شد . زندگی مجازی ما و بازی در کوچه های تنگِ چیزغریبی که "پهنای باند " خوانده میشد - و هرگز این واژه  "پهنا" برای ما تاویل نشد - عادتمان داده به شب نشینی های دلخواه ، به اجبار سرعتی نزدیک به عقل و قیمتی در وسع جیبِ بی سهمِ ما از خاک طلا خیزمان . هرچند که هرگز با اعصاب آرام از این نشیمنگاه آشنا راهی بستر آرامش نزدیک به صبحمان نشدیم ، ولی باز شاکریم که لااقل میدانی برای ما هم یافت شد که نشان دهیم  واقعا " دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد " و شاید نه معجزه های مسیح و موسی را، که لااقل ایوب را حریفیم .
"گپ ها" و" گپ وار"های ما هم - شما بخوانید چَت – از سالها پیش شروع شده بود . تقریبا از وقتی که فهمیدیم برای آن چیز خوبی که فقط در قصه های قدیمی -  که هنوز می توانستند از زیر تیغ سانسور، نیمه جان به ما برسند – حلال و مشروع است و بعضی ها آن را ، رویم به دیوار ، گلاب به رویتان ، "عشق" می نامند ، نیاز به هم صحبت شدن و آشنا شدن هم هست . خلاصه اینکه برای جوانی کردن و جوان شدن ، به دوستهای مجازی و دوستی های مجازی پناه برده بودیم که خدای ناکرده خیابانهای ام القراء را به قدمهای آلوده به مهر موجودات زمینیمان ، مثل هوایش ، کثیف نکنیم . و اصولا نوازش کردن را با دست کشیدن بر سر کیبوردمان یاد گرفتیم و تمرین کردیم . باز هم شکر . از این یکی هم یاد گرفتیم تخیلاتمان را قوی کنیم و از پشت یک " پی ام " مزین به صورتکی رقصان ، یک دنیا محبت را ببینیم .
"یلدا" هم که کلا چیز غریبی نیست . شبی است که طولانی است ، تاریک است ، سرد است و مجبوری به احترام بزرگترها انقدر هندوانه بخوری ، که مسیر موال - این بار واقعا گلاب به رویتان – آشناترین راه زندگیتان شود .  و البته انصافا یکی از زیباترین شبهای طول سال می شود ، وقتی با شوخی ها و جوکهای خانوادگی ودرجمعی صمیمی و دوستانه ، از نیمه میگذرد تا به " حافظ " برسد .
اصلا با این توصیف کل زندگی ما چیزی است شبیه همین " یلدا " . نه که فکر کنید حسودی می کنیم به آنها که دوره آن خدا بیامرز را چشیده اند ، به ولله نه . ولی از روز تولدمان همه اش شب بود و سرما وبرنامه ها و ویژه برنامه های ردیف شده ، برای آشنایی با راه خرافات وعصاره های هضم نشده مخیله مثلا علما . ما هم همه اش جوک گفته ایم و خندیده ایم  و به هر بهانه ای خوش بوده ایم وبی منت  "گذرانده ایم " .
"داد" را در سینما شناختیم . نامش من را یاد " کانی مانگا " می اندازد . و البته  " بازمانده " اش به ، گمانم ماندگارتر بود . البته  سیف اله بود و خدایش رحمت کند . من که از سینما چیز زیادی سر در نمی آورم ولی می گویند سینمای ایران وامدار او است . و در دوره معاونتش بر امور سینمایی وزارت ارشاد ، جانی تازه گرفت .
بابکشان را نه خیلی دور ، در همین نزدیکی شناختم . در وبگردی هایم . نمی دانم شاید هم چیزی ازاو در "عصر آزادگان" و "جامعه" –  که زیاد می خواندمشان -  خوانده باشم ولی انصافا یادم نمی آید . وبلاگ نویس پر مخاطبی بود و در جریان انتخابات 88 بسیار فعال . بعد از آن هم فعال بود . البته اول وبلاگش فیلتر شد و بعد هم خودش در به در. اول در وطنِ خودش ، غریبی را تمرین کرد ، بعد در غربت ، آشنای ما شد . پای ثابت برنامه های تفسیر خبر بودم ، وقتی بابک داد مهمانش بود ، چه تلفنی و از جایی نا معلوم  و چه سرما خورده و در پاریس . وبلاگش را هم در این دو سال دائم می خواندم . گاهی نوشته هایش  بسیار دلنشین است . و در این میان داستانش از هم صحبتی با "پدر مهدی " - که قربانی تجاوز بود ، بعد از انتخابات – یک جای دم دستی در دلم نشسته .
القصه ، معجونی از این آشناهای قدیمی را ، شبی با ابتکار بابک عزیز ، تجربه کردیم . جای آنها که نبودند خالی . خوش گذشت . یلدایی بود جدید و تجربه نشده . دوستانی دعوت بودند که بی شرمندگی از واژه ، " باحال " بودند . من که نفهمیدم چطور ، بی هوا ساعت 4 صبح شد . ( آنقدر خوش گذشت که یادم رفت ماشینم را پس بگیرم از دوستان . ولی امیدوارم جایش امن باشد و در نبود من همان جلوی برگه فیسبوک بابک پارکش کرده باشند . جای امنی دور از جریمه های جدیدا سنگین تر شده ..)
جدید بودن این یلدا نه به شب بیداریش بود ونه به جوکهای دوستان با قهرمانی بلامنازع  حضرت نمیرالمومنین ، و نه حتی به مجازی بودنش ...
راستش حلقه های شاد دوستانه – حتی مجازیش و شاید بیشتر مجازیش – را بارها تجربه کرده بودم ، ولی هرگز به خاطر ندارم در این حلقه ها ، دانه زنجیری هم بوده باشد که نام آشنایی و به تبع آن صدایی در بین صداها داشته باشد . این سوال همواره با من بوده که آخر اینها که حرف از " مردم" و دم از "حرف مردم" می زنند ، کِی و کجا با مردم نشسته اند و از آنان شنیده اند ؟ مگر من و این همه آشنا و فامیلم " مردم " نیستیم که هیچ وقت در هیچ دوره ای جواب سلامی هم از یکی از این "صداهای مردمی" نشنیده ایم و هرگز برخورد نزدیکی با هیچ کدامشان نداشته ایم ؟ ( البته به جز پدرم که افتخار تصادف کردن با ماشین ولیعهد هم در رزومه انقلابی گریش دارد !!! )
اصولا هر وقت چهره ای را در قاب جادوئی تلویزیون می بینم ، با خودم فکر میکنم آیا "اینها" هم مثل "ما" زندگی میکنند ؟ شیرینی ناپلئونی را با همه مصیبتش می خورند ؟  تخمه ژاپونی می شکنند ؟ به جوکها می خندند ؟ پیژامه راه راه پلاک سیاسی می پوشند ؟
و همه معجزه " بابک داد " ، برای من در همین بود . که یلدای جدیدی را ، نه بعد از سی و چند سال که به گمانم بعد از یک عمر سلطنت میترا بر این شب ، به "من" و" شبیه من ها" ، هدیه داد . و شاید به همین دلیل ، فردای آخرین یلدایم ،  روز دیدنی تری بود .
حالا گستره آرزوهایم برای ایران فردا هم وسیع تر شده . حالا می خواهم که سیاسیون و فعالین فردای آزاد سرزمینم ، همین قدر به من نزدیک باشند . فیلم خرید کردن اوباما برای کریسمس را از تلویزیون صدای آمریکا دیدم . حالا می خواهم که رئیس جمهور ایران من هم در فروشگاههای شلوغ شب عید ، بدون کت و شلوار رسمی ، سر خرید یک عروسک ، چانه بزند ، بدون اینکه این کارش محبت بزرگی در حق هموطنانم باشد .
حالا به فردای ایران با " داد " ها ، که می دانم در پس اینهمه " بیداد" های یلدایی ، در همین نزدیکی هاست ، امیدوار ترم . حالا وقتی " داد " از " مردم " حرف می زند ، می دانم منظورش "من" هم هستم .
حالا خود را شهروند ایران فردا می دانم . شهروندی که حقوقش با شناخته شده ها فرقی نمی کند و می داند " مهدی" هم اگر بیشتر از پروتکل تعیین شده کامنت بگذارد ، از طرف برو بچه های تیم " مارک زاکربرگ " بلاک  میشود ... فقط ای کاش از این " داد " ها بیشتر شوند . با آرزوی دیدار فردایی روشن ، در پایان این یلدای تاریکِ همسن خودم .
امیر صالحی

۶ نظر:

  1. لينك اين مطلب در بالاترين
    https://balatarin.com/permlink/2011/12/27/2856696

    پاسخحذف
  2. ghalametan sab va movafagh bashidd...

    پاسخحذف
  3. امیر جان اولا صد و چهار تا، صد و چهار تا! دوما ما هم مجازی بودیم دیگه؟ سوما خداوکیلی من فکر میکردم تو در تو می نویسم روی ما رو که سفید کردی! چهارما مای کیو دیومنتت چطوره؟ پنجما خالص بود مرسی

    پاسخحذف
  4. بهت افتخار میکنیم امیر جان

    پاسخحذف
  5. خیلی زیبا بود :(

    پاسخحذف
  6. بعضی ها بلدند حرف دل کسان دیگر رو بزنن توهم ازونایی مرسی .

    پاسخحذف

نظر يا مشاهدات خود را از جنبش حق طلبانه ايرانيان بنويسيد.