مي روم براي آزادي...
يادداشتي از "الهه" شاهد سبز براي 16 آذر
تعطیلات پایان هفته فرصتی بود تا در کلبه ای جنگلی تنها، با خودم و چندین کتاب خلوت کنم و بیاندیشم. در تضادی بین پیش رفتن در این مبارزه و یا ایستادن و انتظار؛ گیر افتاده بودم.اول به دنبال خودم گشتم . چیزی جز مغز و عقل نبودم که حتی طبیعت نتوانسته بود مرا محکوم و مجبور کند. پس چگونه در مقابل انسانی از نوع خودم میتوانم عقب نشینی کنم؟ خدا مرا آزاد آفریده چطور می توانم در زنجیر بنده او بروم؟
مرحله بعدی اندیشیدن به انسانهای مقابلم بود. آیا کسی که آزادی را می گیرد آزاد است؟ لااقل زندانی آرامشی دارد.اما زندانبان از ترس زندانی از او هم زندانی تر است و دیگر اینکه آیا قدرت زندانبان یک توهم نیست. ما با ضعف خود و پذیرش دیگری به او قدرت میدهیم. پس اگر ضعیف نباشم، آنها قوی نیستند.اما هیچ دلیلی ندارد که بدی آنها دلیل بر بدی من باشد . تنها راه من مقاومت و مخالفت است چون اگر از خواسته هایم بگذرم بزرگترین خیانت به خود را کرده ام.
فردا میخواهم بروم و بگویم برادرم من با تو برابرم. که اگر نباشم برادری دروغی بیش نیست.آزادی ما در گرو آزادی همدیگر است. اگر جز این باشد، هم تو گرفتاری و هم من. من تصمیم گرفتم کار درست خودم را انجام دهم . گرچه حکومت نپذیرد . واقعاً برایشان متأسفم ولی من کار دیگری جز کار درست بلد نیستم. من سهمم را با اثبات شرافت و انسانیت و اخلاق می پردازم.من سلولی از این اجتماعم. و اگر تنها بتوانم این سلول را زنده و فعال نگه دارم و پل ارتباطی بین سلولهای مجاورم باشم، و سلولهای مریض اطرافم را شناخته و درمانشان کنم و به آنها نیز آموزش دهم، هم سهمم را به خود پرداختم و هم به اجتماع.
جنبش سبز یک عکس هوایی از این کلونی زیباست . که تا امروز در تاریکخانه مانده بود و به ظهور نرسیده بود. نبود هر کدام از ما این اجتماع زیبا را بیرنگ می کند. فردا به استقبال بلوغ فرهنگی هم فکرانم می روم. جای شما در میان ما خالی است. اما جشن آزادی را همگی دست در دست هم در میدان آزادی می گیریم.
mersi az in hameh ghalam ghashangi keh darin
پاسخحذف