۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

حالا من "رها" هستم!

حالا من "رها" هستم!

مشاهدات "سميه"، يك شاهد سبز از 16 آذر

توضيح: "سميه" شاهد سبز ديگري است كه مشاهداتش را از شانزدهم آذر در تهران براي "شاهدان سبز" و ثبت در تاريخ اين روزهاي سرنوشت ساز به رشته تحرير در آورده و ارسال كرده است. با تشكر از سميه، كه اينك "رها"ست.

ندا..ترانه..عاطفه..شیوا...نه !میخوام همه ی این اسم ها باشم و نباشم..میخوام آزاد باشم..آزاده...رها!
آره! رها...اسمم رهاس....اسمی که دوست دارم این روزها داشته باشم . منم بودم ،دیدم ، میخوام براتون بگم چی دیدم.....قرار بود ساعت 3 بریم ولی از 10 صبح خبرها بد بود...کانال الجزیره زیرنویس میکرد که پلیس با معترضین درگیر شده! بچه های امیر کبیر در دانشگاه رو شکسته بودن ،جلوی دانشگاه تهران پرچم زدن. کیهان پیش بینی تلفات جاني کرده ،حافظ ،فردوسی،امام حسین ،هفت تیر،ولیعصر،انقلاب شلوغه ، درگیری ها شروع شده...دیگه موندن جایز نیست.
روسری سبز سبزم رو سر میکنم ،مامانم میگه اینجوری نیا ،یه شال میندازم روی روسریم. وقتی میرسیم به آزادی همه چیز روال روزمره رو داره ،سوار اتوبوس میشم. جلوی دانشگاه شریف شلوغه به فاصله ی زیادی از دانشگاه ون های پلیس آمبولانس و ماشین های شخصی شون دیده میشه،یه خورده عقل به خرج دادن توی ماشین ها نشستن!وقتی در یکی از ون ها باز شد نیروها رو دیدم...خواستن جو نظامی شبیه 13 آبان نباشه ولی از اون روز کمتر نیستن ...به نظر میاد ما بیشتریم ...
از سر نواب شروع میشن ...دوتا دوتا بعضی جاها بیشترن ....توی خیابون فخر رازی تا جایی که چشم می بینه ماشین های سیاه و ترسناکی دیده میشه که پنجره های آهنی داره ...مردم خیلی زیادن ولی شعاری نمیدن.
به فاصله ی یک چهار راه از هر دوطرف در اصلی دانشگاه، اجازه ی عبور و مرور به مردم نمیدن سرکارگر شلوغی بیشتره. یه نفر فریاد میزنه :"مرگ بر دیکتاتور"...مردم شعار میدن و می ریزن ...یه پسر رو گرفتن، دونفر با باتوم به سر و پاهاش میزنن...با باتوم ها یا میکوبن به مردم یا به سپرهای خودشون صدای وحشتناکی میاد مردم از توی اتوبوس شعار میدن فریاد میزنن...راه باز شده با بغض میریم جلوتر ...میدون فردوسی پیاده میشم. یه سری از مردم از مترو میان بیرون و شعار میدن ...شعار میدیم مرگ بر دیکتاتور ..الله اکبر! موتورسوارها میان خیلی زیادن دور میدون می چرخن دوتاشون پیاده میشن ...ما آروم راه میریم. وقتی فرار نمی کنی دنبالت نمیکنن ...مامانم میگه شبیه سگن!اگر بایستی دنبالت نمی کنن اونهایی که پیاده شدن. یه وسیله ای دارن که تا به حال ندیدم شبیه یک تکه شلنگ مشکی ولی بالاش یه قلاب داره منو
یاد فیلم ها میندازه وقتی یه قاتل میخواد یکی رو خفه کنه ....مردم اغلب فرار کردن. به نظر میرسه اینا چون موتور سوار بودن و اینجا هم کسی رو نداشتن دستگیری توی کارشون نبود فقط میزدن. دور میدون میچرخیم ...میخوام بدونم از کجا فهمیدن و مثل عجل معلق نازل شدن یه پژو 206 پایین میدون نگه داشته ...هیچ کس بهش نمیگه حرکت کن،سه نفر سوار ماشین هستن ..بی سیمشون رو می بینم، رادارشون اینجاس ...دوباره برگشتن ولی اینبار کسی شعار نمیده میدون خالیه دور میدون میچرخن و شلیک میکنن. از همین تیرهای پینت بال که رنگی میشین ...درد نداره ولی آدمو شوکه میکنه. به یه پیرمرد که ازهیچی خبر نداره میخوره ...بنده ی خدا شوکه شده ...میخندن ...صدای خنده ی کریه شون وسط
های و هوی موتور و مردم گم میشه و میرن ....به پیرمرد کمک می کنیم، لعنتشون میکنه، راه میفتم به سمت انقلاب مردم دارن میان ...می پرسن ساعت سه باید فردوسی باشیم؟ میگم خبری نیست موتورها دارن برمیگردن این بار به سمت انقلاب ما هم میریم همون سمت. چهار راه ولیعصر غلغله است همه منتظر به هم نگاه می کنن میریم جلوتر یه پسر نشسته کنار خیابون درد داره دستشو گرفته ...می پرسم چی شده ...میگه شکسته! باتوم خوردم! نمی تونه از درد دستشو تکون بده بهش میگم برو خونه میگه حیفه ...فکر میکنی تا چه ساعاتی ادامه داره دلم نمیاد برم ...مردم هستن ...اشک تو چشمام جمع میشه چقدر افتخار میکنم به شهر غبار گرفته و پر دودم ....به مردمی که نمی ترسن ،که جونشون اینقدر راحت برای آزادی میدن
خدا حافظی می کنیم میریم به سمت میدون گاز اشک آور زدن هنوز دو چهارراه مونده به دانشگاه مردم رو روونه میکنن به سمت خیابونهای فرعی شعار میدیم مرگ بر دیکتاتور حمله میکنن ...میزنن پیر ،جوون ...اما انگار بعضی هاشون خجالت کشیدن! فقط میزنن به پاها بعضی ها به در و دیوار! کلافه شدن. جمعیت به شکل غیر عادی زیاده. اگر یک نفر توی پیاده رو بایسته تا 400 - 500 نفر پشتش ایستادن ...توی کوچه شعار میدیم. سه نفرشون بینمون هستن. بین مردم پخش شدن. جای ده نفر داد میزنن و فحش میدن. داره یه پسر رو میبره مردم اعتراض میکنن ما خیلی بیشتریم. یه دختر فریاد میزنه، مثل دیوونه ها به سمتش حمله میکنن. مردم دخالت میکنن ...رفتن ...بچه ها سالمن خدا رو شکر! دوباره برمی گردیم توی خیابون. در یه باشگاه بازه ...باشگاه بیلیارده ...اسمش...نمی تونم درست ببینم. باید بیام عقب مثل لونه ی زنبوره ...مهم نیست که ریش دارن یا نه ...لباسشون روی شلواره یا نه. کراهتی توی چهرشون هست که میشه شناختشون یکی دم در ایستاده در رو باز میکنه یه سری میرن تو ...خسته و درمونده هستن ...از دیدن چهرشون لذت میبرم. نباید لذت ببرم ...ناراحتی و رنج کسی نباید خوشحالم کنه ولی انگار وسط ناراحتی اونها من قد رت مردم رو میبینم! یه سریشون ایستادن سره چهار راه "شارژ موبايل ایرانسل" پخش میکنن! لابد برای ارتباط! با چه ذوقی کد وارد میکنن ...دلم براشون میسوزه!
مامان خسته شده دیگه رسیدیم به میدون میریم توی ایستگاه ...مردم دور میدون ایستادن ..بی شمارن! توی ایستگاه شروع میکنن به شعار دادن الله اکبر ....مرگ بر دیکتاتور. مأمورا میریزن توی ایستگاه میزنن. مامان میاد جلوی من ،دستم روی کمرشه، میزنن! داد میزنیم :چرا میزنید؟ اولی رو با شدت میزنن به بازوش ...هیچی نمیگه دومی روی کمرش و دست من
بغض داره خفه ام میکنه. دارن یه پسر رو میبرن ....ته ایستگاه گاز اشک آور زدن چشم ها می سوزه، مردم بیرون شعار میدن. مأمورا عصبانین فقط داد میزنن خفه شید! ولی فریاد ها بیشتر شده میرن ته ایستگاه به مامان نگاه میکنم ...میگه خوبم چیزی نیست! یه خانوم مسن کنارمه اشک توی چشم هامو که میبینه میگه نترس! کسی با باتوم نمی میره من پنج تا خوردم ....شعار بده !خالی میشی !از صدای ما بچه ها رو نمیبرن!
همه ی خشمم تبدیل به صدا میشه: الله اکبر! خدایا تو بزرگی مگه نه ؟می بینی ؟مگه نه ؟ دوباره برمی گردن اطراف میدون هم وضعیت همینه. هوا داره تاریک میشه. یه اتوبوس که مال اون خط نیست میاد ..وسط خیابون ایستاده. فاصله ی زیادی داره با زمین ،میریم بالا کمک می کنیم مردم بیان. دور میدون هم شعار میدیم ...اینقدر سرشون شلوغه، که حتی فرصت نگاه کردن به ما رو نمی کنن! دستم رو که به نشانه ی پیروزی v گرفتم بیرون پنجره میارم تو ...خیس شده! به آسمون نگاه می کنم ...الله اکبر ...پس هستی ...کنارمونی ...بچه ها رو بردن ولی من خوشحالم كه همه با جون و دل دارن بهای آزادی رو می پردازيم ..مهم اینه که بودنمون رو یه بار دیگه به دنیا ، به دیکتاتورهای سیاه دل و به خودمون ثابت کردیم.
و حالا، من "رها" هستم.

۵ نظر:

  1. دورودبرتوخواهرندیده ام من32 سالم با اینهمه تهصیلات ازکارم از23 خرداد استعفادادم مشکلات مالی داریم ولی با درایت همسرم داریم میگزرونیم راستی دکترها به ما گفته بودن به دلیل محل کارت نمیتونید بچه دار شوید حالا 3 ماه که همسرم بارداره اگه پسربود اسمش رو میزاریم کیان اگه دختربودمیزاریم رهاخدای ایرانزمین حافظ ملت سبز ایران باد

    پاسخحذف
  2. وحشت تو وجودشون موج ميزنه. كمي اتحاد و كمي حضور بيشتر مردم كار رو تموم مي كنه

    پاسخحذف
  3. با سلام
    شاید این خیلی خوب نباشه اما واقعیت دارهکه من و امثال من انقلاب کردن .و سالها جنگیدن در بدترین شرایت . خوب یادم هست وقتی سپاه پاسداران به من اجازه نمی داد برم جبحه من مرخصی گرفتم و بعنوان بسیجی رفتم و همون بار هم باز مجروح شدم .
    لازم نبود من سربازی برم . لازم نبود من پاسدار باشم ولی یه رو زی که خیلی از جوانهای العان نمی دو نن پو شیدن شلوار شش جیب و انداختن پیرهن روی شلوار و داشتن ریش یه کار مقئس بود . اسم بسیجی با مردونگی همراه بود . بسیجی از همچیزش می گذشت . چه از تراکتر ش و چه مثل من از مادرش و اون رو تنها می زاشت و میرفت تو خط مقدم زیر گلوله دشمن و .. اما بعد جنگ این مردا مثل شکر تو اب ملت حل شدن بی عدا و بی هیچ حرفی . خود من از سپا وقتی زدم بیرون که تازه آقای خامنعی درجه می دادو به من درجه سرتیپی داده بودن . من فرمانده تبلیغات نیروی هوایی شده بودم اما زدم بیرون . زندانسم رفتم . جالب اینکه حتی بعدش منو که تک فرزند بو دم خدمت سربازی هم فرستادن . اما وقتی سرکلاس درس بعنوان استاد توچشم شاگردام نگاه می کردم از خودم خجالت می کشیدم که واسه چی یه وقتی این نادر ویشها رو باور داشتم . گرچه اینا رو عتقاد ما دست گذاشته بودن رو همچیز ما .من چی بگم . من میدونم چرا شاه رفت و چطور خمینی امد و حالا دلم برای ملتم می سوزه که زیر بیرق سیدی دارن سینه میزنن که هزار نفر بیشتر زمان نخست وزیری اون کشته شدن .
    وقتی شاگردام تو دانشگاه پرسیدن آقا نظر شما راجه به خاتمی چی چون خوب میشناختمش گفتم شمشیر مرسه است و وقتی گفتن موسوی آمده به خودش گفتم استاد شما محللی .
    می دونو شاید خیلی ها با این حرفای من ناآشنا باشند . اما سی سال گزشت تا مردم و نسل جون این واقعیت را بفهمند ودلم می سوزه برای نسل بعد و همین نسل که یه روزی واقعیت را می فهمه که دیر شده . گلم نازنینم . من زیاد با تکنولوژ روز و کامپیوتر آشنا نیستم . من هنرمن و سینما گری هستم که برای دهن کجی به این جماعت اٌلاً براشون فیلم نساختم . من ناشری هستم که یکی از کتاباش ده سال زمان خاتمی ممنوع چاپ بود . من فیلمسازی هستم که فیلمنامش توارشاد توقیف شده نه مثل اخراجی ها پروانه گرفته و حتی سرمایه . جای تعجبه ملت ما همین جوانهای با شعور میرن دیدن فیلم کسی که خودش چماغدار نظام بوده و هست و پول توجیبش می کنند.
    خدا یا من با کی هستم . مرحوم پدرم وقتی نماینده مجلس شدم گفت زود بکش کنار پسر این ملت ملت بیستو چهار اسفنده . صبح میگه زنده باد شب میگه مرگ بر .
    خلاصه عزیزان یه جوری به همه بگید خیلی مبازب باشید . من چهارتا بچه زن و زندگی رو ناچار ول کردم به امان خدا و زدم به غربت . چاری نبود یا باید سیلی میخوردم . یا باید نوکر می شدم و یا باید می مردم . اما زدم بیرون تا بمونم و بگم . اگه بازم خواصتید براتون بنویسم به ایمیلم پیام بفرستید . و خواهش میکنم یه جوری این نوشته ها به دسته همه برسه . بزار با شعور کار پیش بره نه با شور. قربان همی شما نو چشمام که مثل بچه هام دوسشون دارم و تنها با یاد آنها درد دوری از بچه هایم را فراموش می کنم .
    همن استاد خبر نگاری دانشگاه دماوند
    lovly.lovly2010@yaho.com

    پاسخحذف

نظر يا مشاهدات خود را از جنبش حق طلبانه ايرانيان بنويسيد.